۱۳۹۵ مهر ۱۷, شنبه

سخنی چند درباره نهادهای مدنی و انجوها
"بهار"
 5 میزان 1395

شرایط کنونی، که بحران سیاسی اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی کشور را از هر سو فرا گرفته است و خلق های ستمدیده و بی گناه این مرز بوم هر روز آماج کشت و کشتار اشغالگران و رژیم پوشالی و زد و بندهای سیاسی باندهای ارتجاعی حاکم قرار می گیرند، شاهد پیچیده تر شدن روزافزون اوضاع کشور و وخیم شدن وضعیت توده های ستم دیده و مظلوم کشور خویش هستیم.
در این میان زنان به مثابۀ جنس دوم یا شهروندان درجه دوم از آسیب پذیری بیشتری برخوردار هستند. علت این وضعیت، نه ضعف جسمی و فزیکی آنها بلکه مناسبات اجتماعی ارتجاعی حاکم در جامعۀ افغانستان میباشد. ولی هر گاه آسیب شناسی یک واقعه مطرح باشد، حتی روشنفکرانِ به اصطلاح سکولار، زنان را با کودکان در یک ردیف قرار داده و واقعۀ مذکور را مورد آسیب شناسی قرار میدهند. این‌گونه آسیب شناسی مبتنی بر بینش مردسالارانه ای است که طبق آن زنان از لحاظ ضعف جسمانی با اطفال قابل مقایسه هستند.
در چنین اوضاع آشفته، متشنج و بهم ریخته ای که مردم کشور ما از یک سو  بار استعمار امپریالیزم جهانی را بر دوش میکشند و از سوی دیگر حاکمیت پوشالی، مزدور و نا کارآمد "حکومت وحدت ملی" بر دوش شان تحمیل شده است و افغانستان به دیگی می‌ماند  که هر کسی آش خودش را در آن می‌پزد، مسئلۀ ستم بر زنان یکی از داغ ترین مسایل مطرحِ جامعه می‌باشد.
در ابتدای تجاوز بر افغانستان و اشغال کشور، شعار رنگ و لعاب دارِ آزادی زنان افغانستانی از چنگال ستم شوونیستی "امارت اسلامی" طالبان، به عنوان یکی از روکش‌های برجستۀ لشکرکشی امریکا و متحدینش بر افغانستان مطرح گردید. این شعار آنقدر پر سرصدا بود که تعداد زیادی از زنان فعال کشور را به سوی خودش جلب نمود. این زنان که می‌توانستند نیروی محرکۀ انقلاب آزادی‌بخش برای تمامی خلق‌های افغانستان باشند به پیشگاه اشغالگران امپریالیست امریکایی و متحدین شان سر فرود آوردند و از رژیم دست نشاندۀ کرزی پشتیبانی نمودند.
اما با وجود 15 ساله شدن حضور اشغالگرانۀ امپریالیست‌های امریکایی و متحدین‌شان وعمر رژیم دست نشانده در افغانستان، آن‌ها با علیرغم انجو بازی ها و تبلیغات وسیعی که با استفاده از امکانات مالی به‌دست آورده از چپاول خلق های تحت ستم کشورهای تحت‌سلطۀخویش و استثمار طبقات زحمت‌کش کشورهای خویش پیش برده اند نتوانسته اند گام‌های اساسی و بنیادی برای محو ستم شوونیستی مرد سالارانه در افغانستان بردارند. بیشک توانستند تغییرات روبنایی معینی را در شهرهای عمدۀ افغانستان پیاده کنند. ولی آیا این تغییرات توانست در محو کامل خشونت علیه زنان مؤثر و کارآمد واقع شود؟ قتل فرخنده، سنگ‌سار رخشانه، هزارن مورد شکنجۀ زنان و تجاوزات گروهی بالای زنان و غیره و غیره خود ماهیت دروغین شعارهای امپریالیستی و ارتجاعی را برملا می‌سازد. محو خشونت علیه زنان کاری نیست که بتوان توقع انجام آن‌را از سوی دولت مزدور و امپریالیزم امریکا داشت، زیرا که نه خواهان برطرفی کامل آن هستند و نه توان آن را دارند.
اعمال خشونت علیه زنان در جامعۀ مستعمره و نیمه فئودالی افغانستان منشأ در موجودیت طبقات در جامعه و استثمار طبقاتی، باورهای ارتجاعی سنتی حاکم بر جامعه و سلطۀ ستمگرانۀ امپریالیستی دارد. منشأ پیدایش باور های خرافی ستمگرانه نیز جامعۀ طبقاتی مبتنی بر استثمار یک طبقه توسط طبقه دیگر می باشد. طبقۀ حاکمه برای تحکیم و ادامۀ منافع طبقاتی خاص خود نیاز به ابزار ستمگرانۀ ایدیولوژیک دارد تا بتواند توده ها را به نحوی رام ساخته و آنها تن به بردگی برای شان بدهند.
رژیمی را که امریکا و متحدینش در افغانستان شکل داده اند متشکل از گروه‌های استثمارگر فیودال و بورژوا-کمپرادور هستند. تمامی این گروه ها منافع خود شان را در تداوم و ترویج افکار خرافی و خرافه پرستی می‌بینند و به نوبۀ خود آن را تقویت می‌کنند. در این بین برای فریب اذهان توده‌های کشورهای خودشان و توده‌های افغانستان کوشش دارند نشان دهند که حضور امریکا در افغانستان توانسته است در عرصۀ آزادی‌های زنان مثبت و ارزنده باشد؛ در حالی که آن‌ها در حقیقت برای حفظ ظاهر مسئله و صرفاً به عنوان روکشی برای تجاوز و اشغالگری شان، تغییرات روبنایی معینی از قبیل ایجاد مکاتب و پوهنتون ها وغیره را پیش می برند.
یکی از پررنگ‌ترین فعالیت‌های امپریالیست‌های اشغالگر تشکیل انجوهایی است که زیر نام آزادی زنان فعالیت دارند و زنان تحصیل کردۀ افغانستانی را بطرف خود کشانده اند تا توسط آن‌ها از شکل گرفتن افکار انقلابی زنان افغانستانی جلوگیری نمایند و با اهدای امتیازات مالی آنان را مبدل به مهره های سیاسی خویش سازند. امریکایی‌ها و متحدین‌شان هدف‌مندانه فعالیت‌های زنان کشور را به سمت دلخواه سیاست های امپریالیستی خویش سوق می‌دهند، روحیۀ مقاومت و میهن‌دوستی را در وجود‌شان از بین می‌برند و سمت سوی فعالیت‌های‌شان را به‌طرف صلح دوستی و تسلیم طلبی میکشانند.
افکار ایجاد شده از جانب انجوها و نهادهای مدنی ایجاد شده توسط اشغالگران که زیر نام آزادی زنان شکل گرفته است روی این مسئله متمرکز است که: " در نبود اشغالگران، افغانستان دوباره به دورۀ طالبانی خواهد رفت و زنان دوباره با شدیدترین خشونت‌های شوونیستی طالبانی مواجه خواهند شد؛ بناءً حضور امریکا و متحدینش در افغانستان برای مردمان کشور و خاصتاً زنان یک مسئلۀ حیاتی است". افکار طوری سازمان‌دهی می‌شود که گویا مسئلۀ ستم بر زنان از تمام مسایل سیاسی حاکم در جامعه جدا بوده و صرفاً یک مسئلۀ فرهنگی است و با مبارزۀ فرهنگی و انجام کارهای صرفاً نمایشی می‌توان این مسئله را حل نمود.
بناءً باید خاطرنشان سازیم که فرهنگ، ایدیولوژی و مسایل اجتماعی مسایل روبنایی یک جامعه است. این مسایل پایه و اساس مادی و زیربنایی دارند و ریشه در مناسبات تولیدی و نظام اقتصادی- اجتماعی حاکم دارد. با تغییرات صرفاً روبنایی نمی‌توان ماهیت پدیده‌های فرهنگی، ایدیولوژیک و اجتماعی حاکم بر جامعه رابه‌صورت اساسی متحول ساخت. با تطبیق مسکن می‌توان درد مریض را برای مدت کوتاهی درمان نمود ولی نمی‌توان مریض را معالجه نمود. جامعۀ بیمار افغانستان نیز نیاز به تداوی بنیادی و اساسی دارد، نه تطبیق مسکن. مسئلۀ ستم بر زنان هم جدا از دیگر ناهنجاری‌های اجتماعی نیست، بلکه با آن‌ها پیوند نا گسستنی دارد.
در واقع ترس از حضور مجدد طالبان اکثریت زنان تحصیل یافتۀ کشور را به دامان بازی‌های شوم امپریالیست‌های  اشغالگر و حمایت از حضور نیروهای‌شان در کشور سوق داده است. گرچه ظاهراً در نبود نیروهای اشغالگر و رژیم دست نشانده و مزدور کنونی، امکان برگشت مجدد طالبان مطرح می‌شود، ولی دو موضوع اساسی را باید خاطر نشان سازیم:
موضوع اول:
شکل‌گیری رژیم دست‌نشانده در نشست بن خیلی هدف‌مندانه از گروه‌های متخاصم جهادی و مزدور شکل گرفت، گروه‌هایی که در گذشته شدیداً با هم اختلافات سیاسی و درگیری‌های نظامی داشتند، به کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی گوناگونی وابسته بودند و در قتل و کشتار مردم کشور دست داشتند. شکل‌دهی رژیم پوشالی از این گروه‌های متخاصم به این جهت بود که حضور دراز مدت امریکا در افغانستان را تأمین نماید؛ یعنی حقیقت مسئله این بود که برای تداوم حضور امریکا و حمایت تمامی نیروهای ارتجاعی افغانستانی از این حضور، غیر از طالبان، امریکا نیاز داشت تا اکثریت قریب به اتفاق گروه‌ها را در افغانستان در یک تفاهم ظاهری به قدرت برساند تا بتواند از خصلت مزدور منشانه اینان و همچنان از اختلافات سیاسی ملیتی، قومی، طایفه وی و سمتی این رهبران خود فروخته در جهت اجرای برنامه های تجاوزکارانه خویش استفاده نماید. از جانب دیگر این تصور را نزد مردمان این کشور ایجاد نماید که در نبود اشغالگران این گروه ها دوباره به جان هم می افتند و افغانستان دوباره به طرف جنگ های داخلی سوق داده می‌شود.
موضوع دوم:
اشغالگران در کـنار حمایت مستقیم از شوونیزم پشتون، از احـزاب و جـریان هـای سیاسی ارتجاعی غـیـر پشتون نیز کم و بیش حمایت های مستقیم و غیر مستقیم می‌نمایند و از سیاست "تفرقه بیانداز و حکومت کن" استفاده می‌نمایند. آن‌ها مسایل ملیتی و قومی را بیش از پیش دامن میزنند. از جانب دیگر آن‌ها در مقابل مردمان کشور دو گزینه را قرار می‌دهند: یا تسلیم شدن به اشغالگران و رژیم دست نشانده یا تن دادن به برگشت حکومت طالبان!
در چنین شرایط، این وظیفۀ خطیر بر دوش زنان و مردان انقلابی شجاع کشور هست که با مبارزات سخت و قبول دشواری‌ها و خطرات جانی و مالی در این راه قدم به پیش گذاشته و مشی مبارزاتی ملی مردمی و انقلابی را به توده‌های محروم این خطه نشان دهند و خشم و نفرت‌شان را در راه انقلاب دموکراتیک نوین که می‌تواند جواب‌گوی ناهنجاری‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جامعۀ ما باشد سوق دهند. تنها از این راه است که می‌توان با درک تمام واقعیت‌های موجود جامعۀ خویش و سیاست‌های جهانی امپریالیستی به محو خشونت علیه زنان در تمام عرصه‌ها به شکل ریشه‌یی موفق شد؛ در غیر آن انجو بازی‌ها و تغییرات روبنایی نه تنها دردی را دوا نمی‌کند بلکه در جامعۀ سنتی و عقب ماندۀ افغانستان حساسیت های توده‌یی را نیز ایجاد می‌نماید و باعث شکاف عمیق بین توده‌ها و روشنفکران، نسل نو و کهنه و شهرنشین‌ها و ده‌نشین‌ها می‌گردد، که خود زمینه‌ساز وخیم شدن اوضاع و دخالت بیشتر کشورهای منطقه و قدرت‌های امپریالیستی میشود.

بناءً با درک واقعیت‌های موجود، یگانه راه نجات کشور و مردمان کشور ما، اتحاد و یک پارچگی مبارزاتی تمام طبقات و اقشار مردمی جامعه، ملیت‌های تحت ستم، زنان و جوانان کشور و مبارزه و مقاومت فراگیر برای اخراج نیروی های اشغالگر و سرنگونی رژیم دست نشانده و مزدور و ایجاد نظام مردمی، سکولار و دموکراتیک یعنی نظام دموکراتیک نوین می‌باشد.